نه
من متولد پائیزم
فصل دیدن رنگ در بعد نگاه
فصل آرامش دل
فصل غوغای نگاه!
فصل خواهش
فصل سایه
فصل باران
بـــاران!
من در رویایی دور از دسترس!
تو را بردم به فضایی که فقط من بودم و تو!
و نگاه تر شده ات
مرا برد به ما فوق مکان
مرا برد به ماه
مرا برد به ژرفای خیال!
و تو آرام نگاه می کردی
که چرا من آنگونه پریشان
چشم بسته بودم به نگاهت!
و دریغا که نمی دانستی
من دلبسته بودم به نگاهت!
در آن چشمان بزرگ
و در آن لبخند ظریف
و در آن حس ــ و در آن وادی عشق
من گم شده بودم
و متنفر از هر پیدا شدنی!